یکشنبه هفدهم فروردین یکی از اون روزهای قشنگ! زندگی من بود.من نمیدونم تا کی قراره از این روزهای قشنگ نصیبم بشه؟
صبح از خواب که بلند شدم با راننده تاکسی رفتیم اکباتان سراغ معلم موسیقی قدیممون ( یکی از اون انسانهای نایابی که من ازش طلبکارم ) بعد از دو سه ساعت انتظار و معطلی , مجبور شدم یک کمی برای استاد "حمل و نقل " کنم (همان حمالی در اصطلاح مردمان اهل ادب) آخرشم معلوم شد که از این بنده خدا عجالتا چیزی به ما نمی ماسه. بعد با دوست عزیزم نهار خوردم و اومدم شرکت که اونجارو تمیز کنم و آماده اسباب کشی , برای تحویل به صاحبخانه . (بازم حمالی) تا شب برنامه همین بود .
شب شده بود که اسمشونبر (همان صاحبخانه است در هنگامیکه چهار ماه اجاره اش عقب افتاده باشد) آمد بالا و گفت بابا یعنی تو بیست هزار تومن قبض تلفنم نمیدی ؟ این تلفن همینجور قطع باشه ؟ گفتم : مگه تلفن قطعه ؟ من که تو این یکی دو روزه با تلفن کاری نداشتم. با لحجه شیرین آذریش گفت (البته برای من زیاد لحجش شیرین نبود):
من امروز مخابرات بودم گفتن تلفن شش ماهه قطعه.
(حالا رنگ منو تصور کنید توی یه طیفی بین قرمز و قهوهای).
چند دقیقه بعد از اینکه یارو با وعده پرداخت قبض تلفن در اسرع وقت توسط اینجانب رفت, زنگ زدم به یکی از طلبکارهای بزرگ (موقع وبلاگ نويسی هم که اسمشو میارم صدام , ببخشید دستم میلرزه) اون بنده خدا به من یاداوری کرد که چک اول ماهم پاس نشده , منم گفتم: باشه فردا تماس ميگيرم نتیجه رو ميگم (مشکل اینه که خودمم نمیدونم فردا چي بايد بگم).
خلاصه تا شب دفترو تمیز کردم و آخر شب اومدم خونه. رسیدم خونه تلفن زنگ زد. شوهر خواهر نازنینم! بود, میگفت این کارت اینترنت که برامون خریدی کار نميکنه. بعدش خواهره گوشی رو گرفت و گفت: گوشه گیر جان , اون بدهی کوچیکتو نمی خواي بدی داداش ؟ فردا نهار منتظرتم.
خلاصه گوشی رو قطع کردیم خالمون زنگ زد:
گوشه گیر, خاله جون, شوهرم داره از دستت دق میکنه, میگه این ماشین که به ما فروختی روزی هشتاد!!لیتر بنزین مصرف میکنه .
همیشه هم باید هولش بدی تا روشن بشه , ما تصمیم گرفتیم ماشینو بهت پس بدیم پولش رو بگیریم . (بابا امان بدین لباسامو در بیارم لااقل کمتر عرق کنم)
گوشه گیر : باشه خاله حالا فردا بهت زنگ میزنم . (کاشکی این فردا اصلا نیاد) .
بازم تلفن زنگ میزنه (به خدا این داستان واقعیه! ).الکی به خودم میگم این دفعه دیگه یکی زنگ زده حالمو بپرسه.اتفاقا هم همینطوره.
آقای ایکس : سلام گوشه گیر جون, آقا حالت چطوره ؟ راستی گفتم یکی دو روز زودتر بهت زنگ بزنم یادآوری کنم بیستم این چک صد و سی وپنج تومنی یادت نره.
چشم.راستی حالمم خوبه, ممنون از احوالپرسیتون.
آخه بابا , ما نخوایم انقدر از این روزهای قشنگ داشته باشیم, باید کی رو ببینیم ؟
آخه من برم زندون درسته ؟ اون وقت کی برای شما وبلاگ مینویسه ؟ هان!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر