۱۳۸۲/۰۴/۰۷

قسم

قسم به پاکی محراب و جايگاه سجود
قسم به عرصه ی بی انتهای عرش وجود

به حرمت تب خورشيد و ناله ی شب بوم
قسم, که هرچه نوشتم, به جهد عشق تو بود

چه شام ها, که به سر برده ام به درد فراق
چه روزها , که فغان کرده ام ز چرخ کبود

گهی به جور مرا رانده ای ز مکتب عشق
گهی به لطف مرا خوانده ای به درگه جود


بس است ای گل من, گاه لطف و گه تحقير
که سالهاست شدم خسته زين فراز و فرود

به آب ديده بشويم , کدورت از دل خويش
غبار کينه , بروبم , به آب جاری رود


غم نهان بزدايم , ز تار و پود دلم
گشايم از دل عاشق, قيود بود و نبود

گوشه گير خرداد 1382

۱۳۸۲/۰۴/۰۳

انیشتين

زدم تو کار طنز !!
اگه گفتين : اگه انیشتين الان زنده بود , چه چيزيش خيلی تعجب آور بود ؟
نميدونين ؟!!
خوب معلومه ديگه : سن زيادش !!!

۱۳۸۲/۰۳/۳۰

سيندرلا

- سيندرلا . عزیزم من يه ساعته اينجا يه لنگه پا وايسادم منتظر تو . پس کی ميای ؟
- ای بابا !! تو چقدر عجولی . خوب دارم آرايش ميکنم . ميدونی امشب خيلی ها ميان . جشن توپی ميشه .
- عزيزم , من دستم درد گرفت ! حداقل بيا اين کفشای بلورتو بگير . يه ساعته برقشون انداختم , دستم گرفتم که بيای بپوشيشون .
- چی ؟!! اون کفش بلوريا ! بابا بی خيال شازده ! اونا ديگه دمده شده !! تو چقدر عقبی !
- عزيزم دمده يعنی چی ؟ اينا کلی خاطره دارن واسه منو تو . مگه يادت رفته جريان اين کفشها رو . من با همينا بود که تو رو پيدا کردم .
- ای وای , اين شازده دوباره زد تو کار نوستالوژی !! بابا بی خيال نميشی تو این داستانتو . خوب گيرم که من و تو اين جوری همديگرو پيدا کرديم . خوب الان کلی از اون موقع گذشته, اين آشغالام ديگه دمده شدن . حالا من ملاحظه تو رو میکنم نميندازمشون دور !!
- خوب , چه ميدونم هر کفشی دوست داری بپوش . فقط بجنب . راستی اين پرستار بچه هم که نيومده . بچه رو ميخوای ببريم ؟
- نه عزيزم . بچه رو که نميتونيم ببريم !!
- خوب پس چيکار ميکنيم ؟
- ای بابا ! اين شاهزاده من هم بعضی موقع ها خنگ خنگ ميشه ها ! نابغه ! خوب تو ميمونی نگهش ميداری ديگه !!
- من !!! مگه قرار نيست با هم بريم ؟
- خوب پس عمه من ؟!! اگه تو بيای پس که بچه رو نگه داره عزيزم ؟! من که نميتونستم دعوت " ادواردو " قبول نکنم . ميتونستم ؟ خوب فکر کردم تو ميمونی بچه رو نگه ميداری ديگه !
- ممنون . خدا سايه محبت های شما رو از سر من کم نکنه !!
- لوس نشو ديگه ! عوضش اگه زود برگشتم و حال داشتم . امشب سور پريزت ميکنم !!
- باشه عزيزم . برو . خوش بگذره !

نتيجه گيری ضد فمينيستی : خاک تو سر زن ذليلت کنن !! شاهزاده .
نتيجه گيری تاريخی : هميشه افسانه ها با خوبی و خوشی تموم نميشن .
نتيجه گيری گوشه گير : من شازده که نيستم گوشه گيرم ..... تا عمر دارم , زن نميگيرم

۱۳۸۲/۰۳/۲۷

ترديد

سلام
معذرت ميخوام از اين همه تنبلی و کم کاری .
راستش انگيزه هام اين چند روزه يه خورده دچار مشکل شده بودن . بگذريم .

ميدونين وقتی به رابطه هام فکر میکنم . يعنی به رابطه هايی که ديگه الان وجود ندارن و شايد حسرت بخورم از فقدانشون , يه پارامتر ثابت ميبينم .
اينکه من خواسته يا نا خواسته هميشه برای ادامه رابطه هام , بقول دوستی توپو انداختم تو زمين حريف .
يعنی نخواستم مسئوليتی از بابت ادامه اون قبول کنم .
چه جوری بگم به مثال زير توجه کنين :

طرف : ببين به نظر من اين رابطه يه مشکلی داره . من و تو با هم هم خونی نداريم . در آينده مشکل پيدا ميکنيم . البته تا نظر تو چی باشه . نظر تو هم مهمه . تو چی ميگی ؟
گوشه گير : عزيزم هر چی تو بگی . من بهت حق ميدم . من نميتونم مجبورت کنم که ادامه بدی .

خوب شما فرض کنيد اين مکالمه چند بار تو زندگی من وجود داشته و من حداقل يک بارش رو به هيچوجه دلم نميخواسته که اين جوابو بدم . ولی به خودم گفتم که اگه حالا حرف اون درست در اومد . اگه ما در آينده مشکل پيدا کرديم . جواب اونو چی بدم ؟ جواب خودمو چی بدم ؟
من راستش هنوز که هنوزه نميدونم چقدر موقع جواب دادن حق داشتم .
کارم درست بوده يا نه . اگه جواب ديگه ای ميدادم چی ميشده ؟ اگه اصرار ميکردم . اگه قبول نميکردم .
آيا هميشه بايد حقو به بقيه ميدادم ؟ اصلا اين حق دادن به بقيه بيشتر از اينکه از روی احترام به حقوق اونا بوده باشه , آيا از ترس من برای قبول مسئوليت ناشی نميشده ؟
باور کنين نميدونم .
هنوزم نميدونم .

۱۳۸۲/۰۳/۲۰

خدايا اين چه دنيا ييست ؟

شب جانسوز من با عطر گيسويت, بناگه اوج ميگيرد
خراباتيست در جانم
همه در حال رقص و پايکوبی شبانگاهانه , مشغولند
تو گويی کرمهايی بی خبر در اين لجنزار سياهی بسته , ميلولند
و من , خاموش و با اندوهی از اين درد بی درمان
کناری منگ و در افسانه روزم
تمامی رنج و در سوزم
ولی اين شب نمی ميرد

و من ......
تو گويی سخت , دلخور گشته , بيتابم
هر آنکو بيندم اکنون , خيالش سخت در خوابم
چه شبهايی , همه اندوه
همه عصیان
همه تاريکی مطلق
نه بانگی از کسی تا خاری اندر پای شب باشد
نه نور روشنی بخشی که چونان موج در دريای شب باشد

تو گويی لاله ها امشب به حکم مرگ ميخوابند

خدايا پس کجا هستند انسانها ؟
کجا هست آن فروزان شعله ای کو آن قديميها به اسمش ماه میگفتند؟
تو گويی شعله ها هم سخت تر خفتند

خدايا اين چه دنيا ييست ؟
خدايا اين چه دنيا ييست ؟
ديگر لاله ها از قطره ای خون , پا نمی گيرند
دگر آتش پرستان هم, به گرد شعله های عاشق شمعی , نمی ميرند

خدايا اين چه دنياييست ؟
دگر انگيزه ای جز مال و ثروت نيست در جانها
تو گويی عشق می ميرد درون روح انسانها
همه تاريکی و ظلمت
همه سستی
همه رخوت
همه غرقند در دريای طوفانی شهوت
مست از اميال و لذت
می برند از هر چه روياروی ايشان است
اگر هم عاقلی مانده از اين مستان پريشان است

کنون چنگال مرگ و زجر زندانها, پر از مردان فاضل
دوستداران خداوند است
پر از ايمان
پر از عشاق مشکی پوش
آنها هم سيه پوشند
سياهی جزء انسان است
و انسان با پيام روشنی و نور بيگانست

خدايا اين چه دنياييست ؟
خدايا اين چه دنياييست ؟
شبگردان , به حکم جرعه ای می , کام ميگيرند از شهد پری رويان
همانهايِ که چندی پيشتر کام از دل عشاق می بردند
و می از جام نور و هستی مهتاب می خوردند

عجب افسوس بر عالم
عجب افسوس بر من
کاين منم
انسان وامانده
کناری گنگ و سرگردان
در اين عالم
که من هم تکه ای , جزئی , از اين دنيای ننگينم
که من هم چون اقاقی ها کناری سرد و غمگينم

که من هم روزی از آن روز های گرم پيشين
عاشقی بودم
پر از رويا
پر از آينده ای زيبا
هزاران آرزو در دل
.........................

خدايا اين چه دنياييست ؟!!

گوشه گیر 1381

۱۳۸۲/۰۳/۱۹

سفر جادویی

سلام
ببخشید که یه چند روزی کرکره مغازه پايين بود .
گوشه گير طبق معمول اين چند وقته رفته بود سفر . الانم که برگشته انقدر حرف برای گفتن داره که نميدونه کدومو بگه .
از مسافرتی که تو ش سه بار تصادف کرد .
از خراب شدن پياپی ماشين در سفر .
از زيباييهای بی نظير شهسوار و جنگل سه هزار .
از آب و هوای فوق العاده و نابود کننده اونجا .
از سگای با حالش یا مرغای بانمکش .
از تموم کردن بنزين تو جاده .
از تموم شدن پول , آخرای سفر .
از طلبکاراييکه از دیشب که برگشته ولش نميکنن .
از دوستانيکه پانزدهم خردادتولدشون بود .
از دوستانیکه عزیزشون حدود یک هفته هست که بیهوشه .
يا از خودش .

بی خيال بالاخره انقدر وقت هست که همشو براتون تعريف کنه .

۱۳۸۲/۰۳/۱۳

يکی به من بگه

يکی به من بگه که چرا هميشه شعرامو برای کسايی خوندم که وسطش خيار پوست ميکندن .
يکی به من بگه که چرا هميشه برای کسايی ساز زدم که وسطش يهو شروع کردن با هم ديگه صحبت کردن .
يکی به من بگه که چرا هميشه به کسايی تلفن زدم که منتظر يه فرصت بودن برای رفتن .
يکی به من بگه که چرا هميشه حرفمو به کسايی زدم که بهم تو دلشون خنديدن .
يکی به من بگه که چرا هميشه عشقمو به کسايی دادم که با هاش معامله کردن .
يکی به من بگه که چرا هميشه روحمو به کساييِ دادم که ريدن توش .
يکی به من بگه که چرا هميشه خاطراتمو برای اونايی تعريف کردم که حوصلشو نداشتن .
يکی به من بگه که چرا هميشه قصه هامو برای اونايی گفتم که باور نداشتن .
يکی به من بگه که چرا هميشه کسايی رو دوست داشتم که هيچوقت دوستم نداشتن .

- يکی نيست به اين گوشه گير بگه : مگه دکتر سفارش نکرد قرصاتو سر موقعش بخوری ؟
- باشه بابا . الان ميرم ميخورم !!