۱۳۸۲/۰۳/۲۰

خدايا اين چه دنيا ييست ؟

شب جانسوز من با عطر گيسويت, بناگه اوج ميگيرد
خراباتيست در جانم
همه در حال رقص و پايکوبی شبانگاهانه , مشغولند
تو گويی کرمهايی بی خبر در اين لجنزار سياهی بسته , ميلولند
و من , خاموش و با اندوهی از اين درد بی درمان
کناری منگ و در افسانه روزم
تمامی رنج و در سوزم
ولی اين شب نمی ميرد

و من ......
تو گويی سخت , دلخور گشته , بيتابم
هر آنکو بيندم اکنون , خيالش سخت در خوابم
چه شبهايی , همه اندوه
همه عصیان
همه تاريکی مطلق
نه بانگی از کسی تا خاری اندر پای شب باشد
نه نور روشنی بخشی که چونان موج در دريای شب باشد

تو گويی لاله ها امشب به حکم مرگ ميخوابند

خدايا پس کجا هستند انسانها ؟
کجا هست آن فروزان شعله ای کو آن قديميها به اسمش ماه میگفتند؟
تو گويی شعله ها هم سخت تر خفتند

خدايا اين چه دنيا ييست ؟
خدايا اين چه دنيا ييست ؟
ديگر لاله ها از قطره ای خون , پا نمی گيرند
دگر آتش پرستان هم, به گرد شعله های عاشق شمعی , نمی ميرند

خدايا اين چه دنياييست ؟
دگر انگيزه ای جز مال و ثروت نيست در جانها
تو گويی عشق می ميرد درون روح انسانها
همه تاريکی و ظلمت
همه سستی
همه رخوت
همه غرقند در دريای طوفانی شهوت
مست از اميال و لذت
می برند از هر چه روياروی ايشان است
اگر هم عاقلی مانده از اين مستان پريشان است

کنون چنگال مرگ و زجر زندانها, پر از مردان فاضل
دوستداران خداوند است
پر از ايمان
پر از عشاق مشکی پوش
آنها هم سيه پوشند
سياهی جزء انسان است
و انسان با پيام روشنی و نور بيگانست

خدايا اين چه دنياييست ؟
خدايا اين چه دنياييست ؟
شبگردان , به حکم جرعه ای می , کام ميگيرند از شهد پری رويان
همانهايِ که چندی پيشتر کام از دل عشاق می بردند
و می از جام نور و هستی مهتاب می خوردند

عجب افسوس بر عالم
عجب افسوس بر من
کاين منم
انسان وامانده
کناری گنگ و سرگردان
در اين عالم
که من هم تکه ای , جزئی , از اين دنيای ننگينم
که من هم چون اقاقی ها کناری سرد و غمگينم

که من هم روزی از آن روز های گرم پيشين
عاشقی بودم
پر از رويا
پر از آينده ای زيبا
هزاران آرزو در دل
.........................

خدايا اين چه دنياييست ؟!!

گوشه گیر 1381

هیچ نظری موجود نیست: