۱۳۸۲/۰۳/۰۹

خاکستر

قلمم خشک شد از بس که نوشتم برگرد
هرم آتيش غمت , قلبمو خاکستر کرد
ياد چشمای قشنگت دلمو مجنون کرد
دل بی غصه من درد تو رو باور کرد
تو که رفتی و نديدی , دل خون آلودم
چه شبايی تا سحر با غم عشقت سر کرد
دل بيچاره چو آلاله عاشق , اون روز
همه گلبرگهاشو پشت قدمت پرپر کرد
من صدف بودم و تو گوهر یکدانه من
ناز اشکام , سينه کاه گليتو مرمر کرد
آخرش در گرانمایه جدا شد از من
رفت و با گوهری خوش بر و رو شوهر کرد
شاهد گریه من بودی و بازم رفتی
اشک من جشن عروسيتو مزين تر کرد
قلمم خشک شد از بسکه نوشتم برگرد
هرم آتيش غمت , قلبمو خاکستر کرد

گوشه گير خرداد 1382

۱۳۸۲/۰۳/۰۵

آقای دل نازک !!!

- راستی چی ميشه آدم يه روزايی دل نازک ميشه ؟
يه روزايی با يه تلنگر از ته دل ميخنده , با يه اخم از ته دل گريه ميکنه ؟
يه روزايی , يه هفته هايی , يه ماههايی , يا يه سالهايی ...
- ببند . اون دهنتو ببند ميگم .آی گوشه گير! با تو هستم . نمی بينی مهمون داريم ؟
اينا مال سن و سال تو نيست , تو ديگه سن خر پيره رو داری !!
جمع کن اين ننه من غريبم بازيا رو .
( ببخشيد. ميدونين بعضی وقتا اينجوری ميشه .
کی ؟
اين يارو گوشه گيرو ميگم ديگه . نگاه به سن وسالش نکنين .
بعضی وقتا انقدر سن بالا نشون ميده که ميترسم یهو از زور پيری بميره .
بعضی وقتام ......
بی خيال . خوب اينم با دل نازکيش حال ميکنه ديگه !! بذارين دلش خوش باشه !!)
بيا .. بيا ديگه قهر نکن .
گوشه گير بيا دیگه . بيا يه بوست کنم با هم آشتی کنيم .
باشه ؟
- باشه .

۱۳۸۲/۰۳/۰۴

گریه

تقدیم به یونی که عاشق !!!! شعرای منه .

گريه کن ای عاشق جان باخته
گريه کن ای هر دو جهان باخته
گريه چنان ابر بهاری , نما
گريه کن و مويه و زاری نما
گريه بکن گريه غروب دل است
گريه سکوت شب اين منزل است
گريه بکن گريه پر درد و آه
گريه عشاق , زمان پگاه
گريه کن ای شمع سحر سوخته
گريه کن ای بلبل پر سوخته
گريه بکن گريه به خوبان رواست
گريه عشاق جهان پر بهاست
گريه بود مرحم دل گاه رنج
گريه چو مهتاب و چو نقش ترنج
گريه بکن گريه پر از آرزوست
گريه پر از ياد بر و روی اوست
گريه بکن زانکه خزان ديده گل
گريه بکن کز تو برنجيده گل
گريه کن ای شاهد بی آبرو
شايد از این گريه به رحم آيد او

گوشه گير 1372

۱۳۸۲/۰۲/۳۱

هذيان

يه چيزی مثل خوره , داره از تو, وجودمو ميخوره .
صدای دندوناشو ميشنوم .قرچ....قرچ...
احساس عجيبی دارم . قلبم درد ميکنه .گاهی جون ميکنه که از سينم بياد بيرون , گاهيم خاموشه , جوری که وجودشو حس نميکنم .
گاهی تهی ام خلا دارم . گاهی پر ام .
احساس مريمو دارم , وقتی بدون هم آغوشی باردار شد .
احساس ميکنم حاملم .ويار دارم . دلشوره دارم . شايد دارم بچه دار ميشم . یه عیسی !!
شايدم باد باشه . خيلی بهم فشار مياره . ميترسم طاقت نيارم . بترکم . و بعد ببينم که هيچی نبوده . واقعا باد بوده .
صدای دندوناشو ميشنوم : قرچ....قرچ....
صدای دندونايی رو که دارن مغزمو ميخورن . کتابهايی که خوندم . آهنگهايی که بلدم .قرچ....قرچ....
عجب دندونای تيزی داره .چه راحت ميخوره , کتابهايی رو که من چه سخت خونده بودم .چه راحت ميخوره انديشمو , خاطراتمو .
همه چيزمو داره میگيره . برا چی ؟!!
برای اون کودک . برای اون تو راهی . حالا اگه باد بود چی ؟ اگه هوا بود چی ؟
آهای مرد جواب خودتو چی ميخوای بدی ؟
خوبه باز تو مثل مريم نبايد به همه جواب بدی . ولی جواب خودتو چی ميخوای بدی ؟
آهای يکی بياد جواب منو بده . اين حرومزاده مال کيه ؟ مال کدومتونه ؟ اين نطفه رو کی کاشته ؟
خدا ؟!! نه . ديگه زمان مريم نيست که مردم انقدر ساده باشن .اين کلک ديگه قديمی شده .
پس کار کيه ؟ کار هر کی هست بياد عقدم کنه .بياد بچشو با هم بزرگ کنيم .
چی ؟ بندازمش ؟!!
اگه انداختمش و بعد خالی شدم چی ؟ اگه پوچ بود چی ؟ اقلا اينجوری چند ماه ديگه فرصت دارم .
بازم اين صدای جويدن .بازم : قرچ....قرچ....
اين صدا آزارم ميده .
چقدر سوال . آخ که چقدر سوال دارم .
جواب کی رو بدم ؟ چی بگم ؟
جواب منو کی ميخواد بده ؟!! جواب منه گوشه گيرو .

۱۳۸۲/۰۲/۲۹

غم نامه

بارها گفته ام اين کنج جهان جايم نيست
همه وصل است ولی ميل و تمنايم نيست
جمله آفاق به يک سو من و او سوی دگر
که به جز خاطر او مطلع غمهايم نيست
غم عشقش همه چون شعله فروزد دل من
به جز آن شعله به تاريکی شبهایم نيست
گاه فرهادم و پيکر بتراشم بر کوه
خوفی از سختی و از سردی و گرمايم نيست
گاه چون خسرو به حيلت قدمی بر دارم
که به عاشق کشی و سفسطه همتايم نيست
به شکوه غم و خون نامه عشقم سوگند
به جز آن غنچه لب مرهم لبهايم نيست
چه سخن گويم و چون نالم از احوال دلم
که بجز شکوه و زاری به سخنهايم نيست
شاهد اين شادی و غم فانی واين دنياييست
من ز بالايم و جز جنت او جايم نيست

گوشه گير 1372


۱۳۸۲/۰۲/۲۷

اون روزا : بازم تولد

پارسال . يه همچين شبی . شب بيست وهفتم اردی بهشت .شب تولدم .
يه کيک کوچيک گرفته بودم . رفته بودم خونه يکی از رفقا . يه مراسم تولد چهار , پنج نفريه کوچيک . يه شام مختصر . خيلی با صفا و صميمی .
يه ماه ميشد که آقا جون فوت کرده بود (پدر بزرگم ) بعد از يه ماه اين اولين بار بود که از اون فضا بيرون ميومدم .
ساعت 12 شب بود . احساس دلشوره ميکردم .ديگه بهم خوش نميگذشت . پا شدم برگردم خونه , بچه ها نذاشتن .گفتن بمون صبح برو . خلاصه من موندم .تا ظهر جمعه خواب بودم . ظهر برگشتم خونه .در پايين رو که باز کردم , پسر همسايه رو ديدم .گفت : سلام . تسليت ميگم . عزيز يه ساعت پيش فوت کرد .
مادر بزرگم رفت . درست روز تولدم .دو تاشون تو فاصله يه ماه رفتن .
گوشه گير واقعا تولدت مبارک !!

۱۳۸۲/۰۲/۲۳

اون روزا : تولد

پاييز سال 1354 شمسی , تهران :

مرد : زری با من کاری نداری ؟
زن : نه , فقط برای افطار خونه باشيا .
مرد : باشه , سعی ميکنم زودتر بيام .
زن : راستی يادت نره خرما هم بگير .
مرد : باشه , کاری نداری ؟
زن : نه , خداحافظ .
مرد : خداحافظ .

و اين آخرين جمله هايی بود که بين اون دو تو زندگی مشترک نسبتا کوتاهشون رد وبدل شد .شش سال بود ازدواج کرده بودن . يه دختر پنج ساله داشتن و هنوز عاشقانه زندگی ميکردن .مرد با پدر زنش شريکی يه خونه صد متری خريده بودن و با هم زندگی ميکردن .

زن : آقا جون , اکبر نيومده خونه .قرار بود قبل از افطار خونه باشه . الان دو ساعت از افطار گذشته , هنوز نيومده خونه .
آقا جون : چادرتو سرت کن بريم خونه شريکش , اون حتما خبر داره .

شريکشم خبر نداشت . بعد ازظهر با موتور راه افتاده بود . به کسی نگفته بود کجا ميره . شايد از اون جلسات مخفی , شايدم برای تکثير اعلاميه يا نوار . به هر حال کسی نميدونست کجا رفته .
ده , پانزده روز بعد : يه نامه توی مغازه , آدرس يه قبر توی بهشت زهرا . از طرف يه آدم ناشناس .
دادن رشوه . نبش قبر توی يه غروب پاييزی .تاييد جسد . ختم . هفت . چهلم .....
تو همون روزا بود که زن احساس کرد اون دل آشوبه ها و حالت های عجيبش فقط از غم دوری مردش نيست . احساس کرد يه چيزی داره تو وجودش پا ميگيره . يه طفل . تو اون شرايط . تو اون روزا .
همه بهش ميگفتن : بی خيالش شو . تو جوونی ( اون موقع 23 سالش بود ) با يه بچه راحت تر ميتونی ازدواج کنی .اگرم نخوای ازدواج کنی , خوب بزرگ کردن دو تا بچه خيلی برات سخت تره .بندازش . خودتو اسيرش نکن .
ولی اون احساس ميکرد يه يادگاری با ارزش داره که ميخواد به ياد اون بزرگش کنه .
پسر که به دنيا اومد. به ياد پدرش , شد هم نام اون . يه جورايی جای اون .
خوب دنيا که بدون گوشه گير نميشه , ميشه ؟



۱۳۸۲/۰۲/۲۱

مرگ رويا

شب رويا و نسيم و گل صد برگ اميد
شمع و پروانه و کنجی دو,سه پيمانه نبید

چنگ و عود و دف و تار و نی و ضرب و تب عشق
نیک ياری , به پس پرده , چنان قوی سپید

همه گرم می و من محو جمال و رخ يار
ناگهان باد شديدی , بر محفل , بوزيد

شمع خاموش شد و گل همه پرپر شد ورفت
تار شد صیقل دل , تیره شد اين عیش سپید

چنگ شد پاره و عود و دف و نی جمله بسوخت
بال پروانه شکست و شد عزا , شام سعید

آه , ای سردی ايام , فرا گير مرا
آه , ای عشق بسوزان به تنم جامه عيد

زانکه يار از بر من رفت ودگر چشم کسی
آفتابين گهری پاک , به اين خانه نديد

آه ای شب پره ها , جمله سيه پوش شويد
گشت شاهد, ز غم دوری دلدار, شهيد

گوشه گير 1373



۱۳۸۲/۰۲/۱۸

حراج

يه عمره که نتونستم حرف دلمو اونجايی که بايد بزنم , بگم .
اونقدر گله از آدما دارم که نگو. اونقدر گله از خودم دارم .همش تو دلم انبار شده . انباريم پر شده . داره ميترکه . ديگه جا نداره.
تا بود, تا توان داشتم . ميذاشتم هر کی ميخواد بهم تکيه بده . سر هيچ کسم منت نميذاشتم . يعنی منتی نبود . اومده بودم تو دنيا تا همه آدما رو دوست داشته باشم .
دانشگاه که ميرفتم , با همه بچه ها دوست بودم . از بچه های شهرری و دروازه غار , تا بچه های زعفرانيه. از بچه های مسجد تا اونايی که نمازو از تو کتابای دينی واسه شب امتحان یاد گرفته بودن . همه رو دوست داشتم . بدون هيچ چشمداشتی . يعنی اون روزا چيزی نمیخواستم از زندگيم . هميشه سعی ميکردم برای دوستام زندگی کنم. با دغدغه اونا . همراه اونا .
تا اون روزيکه اون اومد . زندگيم از اين رو به اون رو شد .عاشق شدم . دردسر شروع شد . مشکلات شروع شد . بازم گذاشتم یه نفر ديگه بهم تکيه بده . اين دفعه برای اينکه تکيه گاه خيلی محکمی باشم . برای اينکه ليز نخورم , تا گردن رفتم تو خاک . اون روزا هم , مثل هميشه , هر جايی بودم سعی ميکردم دور و بريهامو شاد کنم . برام مهم نبود اونا چی برداشت ميکنن .(دلقک , مسخره يا هر چيز ديگه !) .
تا اينکه بالاخره خياط تو کوزه افتاد . اون رفت . گوشه گير تا گلو تو گل موند . روزای خوب تموم شد . همه پلها خراب شد . اون رفت . بابا بزرگ رفت . مادر بزرگ رفت . شرکت ورشکست شد .
گوشه گير اما هنوزم مقاومت میکرد . دست و پا ميزد . حالا موقعش بود که از اون همه آدم , از اون همه دوست چند نفر پيدا شن , دستشو بگيرن . کمکش کنن . برای اولين بار تو زندگيش احساس ميکرد به يه تکيه گاه نياز داره .
فکر ميکنين چی شد ؟ آره , همه پشتشو خالی کردن . خيلی هاشون تو روش براش ابراز تاسف کردن , ولی تو عمل ؟ تره هم براش خرد نکردن .
آدمی که وقتی کسی ازش چِيزی ميخواست حتی يه لحظه فکر نميکرد شايد فردا خودش محتاج همون بشه و ميدادش به بقيه . حالا وقتی ميرفت سراغ ديگران !! نميدونم بايد بخندم يا گريه کنم . بخندم به اين دنيا . يا گريه کنم به حال خودم .برای سالهايی که با انديشه دوست داشتن مردم گذروندم .
خيلی دلم گرفته .به خدا روم نميشه بگم بعضی ها چطور باهام برخورد کردن .روم نميشه بگم چقدر تا امروز تحقير شدم .چند بار خاک شدم . چند بار با زمين يکی شدم .چند بار اومدم خود کشی کنم . آخه واسه چی بايد به اين زندگی مسخره ادامه ميدادم ؟ هان ؟
ولی بازم به روی خودم نياوردم . عجب پوست کلفتی دارم من !! بازم مقاومت کردم . بازم با بقيه خنديدم .اومدم اينجارو راه انداختم .ولی اينجا هم نتونستم رو راست باشم .اينجا هم نتونستم اونيکه تو دلمه بگم .
انقدر غصه تو گلوم قلنبه شده , دارم خفه ميشم .
ديروز تصميم خودمو گرفتم .ديگه نميخوام برا بقيه زندگی کنم .ميخوام برای خودم زندگی کنم .برای خود خودم .برای خودم و اون دو سه نفری که منو تو اين روزا به اندازه وسع خودشون تنها نذاشتن . برای مادرم که همیشه پشتم بود .
میخوام بی خيال بقيه شم . بی خيال گذشته .
ميخوام حراج کنم .حراج کنم اون رفقای نيمه راهو . ميخوام بفروشمشون . ارزون , مفت , به اولين رهگذری که اونا رو از من بگيره .
ميخوام حراج کنم .حراج کنم خاطراتمو .حراج کنم روزايی رو که برای بقيه زندگی کردم .
ميخوام حراج کنم .اون افکاری رو که تا به حال باهاشون زندگی ميکردم .ايده آل هامو حراج ميکنم . کتابامو , نوارامو , مجله هامو و فيلمهامو .
فقط سه تارمو نگه ميدارم .رفيق روزای تنهاييم . شعرامو , دو سه تا رفيق , يه وبلاگ که توش با خودم رو راست باشم .چارتا چايی قند پهلو . و اونو .اونو که هنوز يه جورايی نميتونم فراموشش کنم ! اونو که هنوز جرات ندارم چوب حراج بهش بزنم .
ميخوام برم تو يه دنيای ديگه . ميخوام پرواز کنم . با همين بالهای شکسته ! ميخوام پرواز کنم .

۱۳۸۲/۰۲/۱۶

منو ببخشيد عزيزون !

اين شعر رو ( شعر که چه عرض کنم !!) امروز گفتم .
بخونين حال کنين !! (لطفا کمی با لهجه لات و الوات خوانده شود !!) :

منو ببخشيد عزيزون .....توراه بودم دير اومدم
الاغو بستم دم در .........با قاطر پير اومدم

منو ببخشيد عزيزون.....مخلصتون سربه زيرم
اسمتونو ميگين به من ...چاکرتون گوشه گيرم

داشتم از اين گوشه کنار ...آسه ميرفتم خونمون
ديدم که بازه درتون.........گفتم بيام منزلتون

يه چايی با هم ميخوريم....شعر ميخونيم حال ميکنيم
با هم يه فالی ميزنيم ......غيبت رمال ميکنيم

منو ببخشيد عزيزون ....دستشوييتون کدوم وره ؟
گلاب به روتون توی راه.. جايی نبود آدم بره !

منوببخشيد عزيزون.....چايی داريد دم می کنيد ؟
زيادی زحمت نکشين ... چی؟ پولشو کم ميکنيد ؟

منو ببخشيد عزيزون....که نای رفتن ندارم
يه شب ميمونم پيشتون..قاطرو اينجا ميذارم

جا ميندازين تا بمونم؟.....شرمنده اخلا قتون
حال دادين امشب رفقا....بازم ميشم مهمونتون

آخ چی بگم ؟ گفتنيا ..... گفته ام هر وقت اومدم
زياده عرضی ندارم .....برين که راحت بخوابم

منو ببخشيد عزيزون....آق گوشه گير مهربون
ميخواد که لالا بکنه.....بريد اتاق خودتون !!

گوشه گير ...امروز!!
لطفا اگه تو مطلب قبلی نظر نذاشتين . برين بذارين .

۱۳۸۲/۰۲/۱۵

نظر خواهی

سلام
يکی دو تا شعر پشت سر هم گذاشتم بعضی از دوستان خوششون نيومد .راستش من از اول که اينجارو راه انداختم (هنوز يه ماه هم نشده) يکی از دلايلش اين بود که شعرامو توش بذارم تا بقيه هم بخونن ويکی ديگه اينکه مطالب طنز توش بنويسم يا خاطرات تلخ و...
همون اوايل يکی از دوستان به من تذکر داد که شايد خوب نباشه اين چند تا چيزو با هم قاطی کنی و بعدا هم که چند تا از دوستان انتقاد کرده بودند از اين قضيه .
اين دفعه ميخوام استثنائا برای نظراتتون ارزش قائل بشم !!
خوب ميخوام اگه موافق باشين يه وبلاگ ديگه درست کنم , مخصوص شعرام و فقط شعر توش بنويسم و توی اين وبلاگ همون مطالب روز مره و طنز و..
يعنی فقط شعرها رو جدا کنم.حالا منتظر ميمونم ببينم تو نظر خواهی چی ميگين .
راستی ما اين همه دوست و آشنا اينجا داريم , يه نفر برای ما يه لوگوی خوشگل درست ميکنه ؟ بعنوان کادوی تولد هنوز نيومدم قبولش ميکنم!!(واقعا که اين گوشه گير خيلی پرروئه).
پس يادتون نره نظر بدين . باشه ؟

۱۳۸۲/۰۲/۱۴

رباعي

دلبر به طرب گرد جهاني ميگشت
دل در پي او بذر تمنا ميكشت
سالي بگذشت و حاصل كار اين بود
صد لاله و آلاله برآورد اين دشت

۱۳۸۲/۰۲/۱۳

يه شعر ديگه

اينم يه شعر مال همان زمانها !!!

ای, آتش جانسوز من , ای شعله سرمست
آيا چو تو افسونگری اندر دو جهان هست ؟

بازيچه نمودی دل ما را , به چه جرمی ؟
در اين تن رنجور, دلی ماند که نشکست ؟

اين بار, دگر رنجش اين عشق , ثمر داد
اين بار, دگر پست شدم, پست شدم, پست

شاهد, دگر اين بار بشوی از دل او دست
افسوس, کليد دل او , دست رقيب است

گوشه گير , نميدونم چه سالی !

۱۳۸۲/۰۲/۱۱

من و گوشه گير و مارکوپولو

سلام
ببخشيد به خدا کلی تصميم گرفته بودم نذارم اين وبلاگ دير به دير به روز شه . ولی خوب نتونستم (ميدونين نه لب تاپ درست وحسابی دارم نه موبايل وتلفن ماهواره ای !!) .
راستش این دو سه روزه اتفاقات جالبی برام افتاده که بد نيست شمام بدونين :
دوشنبه بود که نشسته بودم تو خونه و رفته بودم تو خودم از روی بيکاری دفترچه تلفنو برداشتم و توشو نگاه کردم . يهو چشم خورد به شماره دختر داييش کسی که باعث آشناييمون شده بود. يه سال بيشتربود که از خودش خبری نداشتم . از دختر داييش حوری , يه سال ونیم . حوری دو سال ميشد که ازدواج کرده بود و منم شوهرشو ديده بودم و با هم آشنايی داشتيم . تلفونو برداشتم بهش زنگ زدم تا تولد دخترشو بهش تبريک بگم . صداش اصلا عوض نشده بود . منو زود شناخت وخلاصه يه ساعتی با هم صحبت کرديم راجع به همه چی . قرار شد رفتم شمال يه سر به اون و شوهرش بزنم وبچشونم ببينم .تلفن که قطع شد خيلی دلم گرفت . حالم بد بود . بايد يه جايی ميرفتم . يه کاری ميکردم .ولی نميدونستم کجا ؟ چيکار ؟
يادم افتاد علی تنهايی رفته شمال , کلاردشت . بد جوری هوس سفر کردم . بهش زنگ زدم گفتم دارم ميام . گفت هوا خرابه جاده چالوسو احتمالا بستن . گفتم باشه , فردا ميام .
ساعت دوازده شب بود آرش و خانومشو و محمد اومده بودن در خونمون . محمد گفت مجنون ساعت چهار صبح راه ميفته بره نوشهر, کار اداری داره . گفت اگه میخوای بری زنگ بزن با هم برين .
ساعت يک و ده دقيقه بامداد سه شنبه با مجنون راه افتاديم طرف چالوس . تا سد رفتيم ديديم جاده بستست . تا فردام باز نميشه . ما هم راهو برگشتيم رفتيم که از سمت قزوين ورشت , بريم نوشهر !!
از ساعت يک وده دقیقه که سوار ماشين من شديم تا ساعت نه ونيم صبح که رسيديم نوشهر , فقط دو بار نگه داشتم اونم برای بنزين زدن . صبح رسيديم نوشهر مجنون خيلی به موقع رسيده بود اگه ده دقيقه ديرتر رسيده بود کارش راه نمی افتاد . منم تو ماشين بيهوش شدم .(البته تو راه هم چند بار اون مجبور شده فرمونو بگيره که نريم تو رودخونه !).
بعد از ظهر سه شنبه رفتيم کلار دشت پيش علی .شب کلار دشت مونديم . چهار شنبه ظهر از جاده عباس آباد (ميگن قشنگ ترین جاده جنگلی ايرانه ) برگشتيم نوشهر و حول وحوش ساعت شش و نيم راه افتاديم سمت تهران .البته ديگه جاده چالوس باز شده بود .
تو اين سفر انقدر منظره قشنگ و ديدنی ديدم که نگو !! واقعا محشر بود توربينای بادی منجيل تو دل شب . گردنه کويين تو نور چراغا با يه مه خيلی غليظ و راننده کاميونای با معرفت که با راهنما زدنشون وکم کردن نور چراغاشون رانندگی رو تو شب لذت بخش ميکردن .سپيد رود دم دمای صبح که منظرش آدمو ديوونه ميکرد . منظره کوها تو لنگرود . مه توی جاده کلاردشت . جنگل عباس آباد . واقعا هر چی بگم کم گفتم . کاشکی خودتون بودين ميديدين . جای همتون خالی بود .
خوشحالم از اينکه اين سفرو رفتم بابت همه چيش. آرامش بعدش , مناظر زيباش , رانندگی لذت بخشش ( البته بعضی وقتا ) و همسفرای خوبش . علی جون , جناب مجنون . از هر دو تون متشکرم .