غم نامه
بارها گفته ام اين کنج جهان جايم نيست
همه وصل است ولی ميل و تمنايم نيست
جمله آفاق به يک سو من و او سوی دگر
که به جز خاطر او مطلع غمهايم نيست
غم عشقش همه چون شعله فروزد دل من
به جز آن شعله به تاريکی شبهایم نيست
گاه فرهادم و پيکر بتراشم بر کوه
خوفی از سختی و از سردی و گرمايم نيست
گاه چون خسرو به حيلت قدمی بر دارم
که به عاشق کشی و سفسطه همتايم نيست
به شکوه غم و خون نامه عشقم سوگند
به جز آن غنچه لب مرهم لبهايم نيست
چه سخن گويم و چون نالم از احوال دلم
که بجز شکوه و زاری به سخنهايم نيست
شاهد اين شادی و غم فانی واين دنياييست
من ز بالايم و جز جنت او جايم نيست
گوشه گير 1372
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر