۱۳۸۲/۰۱/۲۰

اینم به خاطر اسد
قدیمیه ولی هر چی باشه مال خودمه

دوش از غصه چنان مار به خود پیچیدم
مرگ نزدیکتر از یک قدمی می دیدم

ناگه آمد به برم مرغکی از باغ بهشت
زان چنان جلوه گری سخت به خود لرزیدم

خنده ای کرد که من مرغ وصال حقم
آنچه ازغم به دلت بود ز دل برچیدم

من که دیروز زمین خورده و نالان بودم
چرخ چرخی زدم و گرد فلک گردیدم

قید دنیا زدم و باده زنان در بر عام
از در میکده تا عرش ازل رقصیدم

آنکه عمری شد و من طالب فهمش بودم
مژده ای دل که تمامی به شبی فهمیدم

مردمان سخت پی لقمه نانی بودند
من نگه کردم و بر کار جهان خندیدم

شاهد این حرص وولع کم کن وقانع ترباش
زانکه من ثروت دنیا به جوی سنجیدم

1371

هیچ نظری موجود نیست: