برای مریمی ودوست خفته اش
خسته
لحظه های سرد و یخزده
ساعتی که دم نمیزند
در , شکسته
خانه بوی مرگ میدهد
خانه ای که واپسین نگاه
واپسین نفس
واپسین حضور مرد خسته را
در ضمیر و یاد و خاطرش
جاودانه حفظ میکند
مرد
خسته از جهان باد و خاک
خسته از جهان آب و برگ
خسته از طلوع و مرگ مهر
خسته از فراز
خسته از فرود
چرخه ای هماره مثل هم
در نبود عشق
در فراق یاد
در کشاکشی میان ابر و ماه و باد
مرد خسته گوشه ای کنار نامه ها
آخرین پیام
آخرین گریز
کوله بار وصله وصله را
شانه های خرد و خسته را
بعد صد هزار سال سخت
بگسلد ز هم
گردشی ز چرخ زندگی
از شروع سخت
تا غروب سخت
آخ , کاش زندگی نبود
مرد خسته چند ساعتیست
بوی سرد مرگ میدهد
آبان 82 , گوشه گیر